رجعت سپید
آسمان تیره است، ابرها غمگینند .
گلها رو به پژمردگی می روند و زمین عطشناک نفس های آخر خود را می زند .
ابرها هم از باریدن دریغ می کنند و به فریاد خشک و بی رمق دشت پاسخی نمی دهند .
هوا سیاه است، سیاه سیاه! و سروها را امیدی برای ایستادن نیست .
بلبلان نمی خوانند، کبک ها نمی خرامند، آهوان از تکاپو افتاده اند
زندگی مان گره خورده است با سکه و نان .
علف های هرزه در سبزه زار زندگی غوغا می کنند .
و همه در انتظارند ... در انتظار رجعتی سپید و ظهوری سبز .
زمین تفتیده و آسمان عمدیده، هزاران غمگین و سروها و آهوان ... همه در انتظارند .
در انتظار موعودی که می آید ... می آید و سبزی عشق را بر تمام وجود ارزانی می دارد .
همه چشم انتظارند ... چشم انتظار مردی از تبار خورشید، از جنس نور .
مردی از سلاله آفتاب با بوی یاس ...
:: بازدید از این مطلب : 204
|
امتیاز مطلب : 1
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1